گاهی چو آب هستم و گاهی چو آتشم
از این دوگانگی ست که بس درد می کشم
سویم میا و روح پریشان من مخوان
اوراق کهنه ای ز کتابی مشوشم
پرهیز این زمان ز من ای نازینن که من
سر تا به پای شعله و پا تا سر آتشم
با پای خویش ز آتش عشق تو بگذرم
خویش آزمای خویشم و روح سیاوشم
بستی میان به قتلم و جرمم همین که من
با خامه خیال خود آن موی می کشم
دارد رواج سکه قلب هنر حمید
عیب من که کنون پاک و بی غشم